خنديدن با لبان زخم

نويسنده:عبدالرضا رضائي نيا



پلاكاردها (لافتات) عنواني است كه احمد مطر بر هفت مجموعه شعر خود نهاده است و با تاثيري انفجاري در ممالك عربي، از يك سو آوازه اي در خور براي شاعر به ارمغان آورده و از سوي ديگر صله تبعيد و ممنوعيت نشر در برخي از كشورهاي عربي را نصيب زندگي و شعر احمد مطر ساخته است.
شاكر النابلسي - ناقد معاصرـ درباره «پلاكارد» ناميدن شعرهاي احمد مطر مينويسد: «پلاكارد ناميدن اين مجموعه شعرها تاكيدي است بر دو معنا ؛ معناي نخست آن كه اين مجموعه و درونمايه آن از الف تا شعر ناب سياسي است... در جهان عرب هيچ سياستي بدون پلاكارد نيست و هيچ پلاكاردي بدون سياست... احمد مطر با اين شعرها در صدد نفي پلاكاردهاي سياسي عرب است كه هر روز به رنگي نو و اندازه اي نو بالا مي روند. انگار به جهان عرب ميگويد: اين پلاكاردهاي من، آن پلاكاردهاي شما... و انتخاب با خواننده...».
وجه تسميه پلاكاردها را احمد مطر ـ خودـ اين گونه توضيح مي دهد: «شعر من پلاكاردي است كه صدايي عصيان زده در خود دارد و موضوع سياسي خود را بي هيچ ملاحظه اي اعلام ميكند... اين ويژگيها كه در شعر من به چشم ميخورد، كم و بيش همان ويژگيهاست كه در پلاكاردهاي تظاهر كنندگان وجود دارد. اين ويژگيها مانند ايجاز، آساني زبان، موضعگيري مشخص و تند به هدف برانگيختگي است كه در شعر من با لباس تكنيك ظاهر ميشود».
احمد مطر با چشماني از جنس سياست شعر مي گويد يا بهتر آن است كه بگوييم با چشماني از جنس شعر به خوانش سياست مينشيند. از اين رو، تمام شعر احمد مطر سياسي است و در هفت مجموعه پلاكاردها و سه مجموعه كم حجم ديگر هيچ شعري نميتوان يافت كه با خروج از اين دايره، به مضامين غنايي و تغزلي پرداخته باشد، بلكه در شعرهاي بسياري ميتوان هجوِ شاعراني را ديد كه در وانفساي حرمانها و تلخ كاميها دستي به جام باده و دستي به زلف يار، لب به مغازله گشوده اند؛ هجوي كه از مرزِ طعن ميگذرد و به لعن و تكفير مي رسد.
لعن كردم
هر شاعري را
كه در روزگارِ سگان و گزمگان
به مغازله لب و سينه و گيسو مينشيند...

(تكفير و انقلاب)

احمد مطر خود را ناگزير از روگرداني از مغازله و تغزل مي داند و اين رويكرد غير تغزلي ـ و بلكه ضد تغزلي ـ را چنين تصوير ميكند: «من از امتي هستم كه به ستوني بسته شده و زير پر پايش آتش زبانه ميكشد... فكر نميكنم در اين ساعت كسي از من توقع نغمات عاشقانه و خواندن براي ليلي را داشته باشد... البته در سايه آرامش زندگي كردن ويژگيهاي شعرم را دگرگون خواهد كرد، ممكن است من در آن زمانه براي نگار شعر بسرايم و دلدادگيهايم را ابراز كنم...» با اين همه، شعر او ـ هرگز ـ پرچم هيچ حزب و قبيله اي را بر دوش نميكشد تا به سوداي هواداري از اين گروه يا آن دسته، كمر به قتل واژه و احساس ببندد. او با تكيه بر صداقت و زلالي فطري اش به زمزمه شعري بي دروغ و بينقاب بر ميخيزد كه با هيچ كس تعارف نميكند و هيچ تيره و طايفه اي را از نقد تند و گزنده اش بي نصيب نميگذارد ؛ نه حاكمان عرب، نه مزدوران، نه انقلابيون قلابي، نه روزنامه نگاران، نه روشنفكران، نه شاعران و نه حتي خودِ او را، در چشم او «شاعر سخنگوي قبيله نيست، سخنگوي تمام امت و انسانيت است... ابر باران زايي است كه تمامِ تشنگان را از هر رنگ و نژاد و مذهبي سيراب ميكند... خورشيدي كه بر تمام جهان، آسمان و خاك و دريا پرتو ميكند».
من آن موج رهايم
كه از همه سو بر مي آيد
و پيوسته عمرش را نثار ميكند
تا كرانهها سيراب شوند،
من آن ابرم
از آنِ همه سرزمينها،
من آن آوازم
از آنِ همه مردمان،
من آن نيستم مشترك ام...

(شعر انتخاب)

شعر احمد مطر چنان در وادي سياست به پيش ميتازد كه تمام ميراث فرهنگ ملي و عربي را به نفع سياست مصادره ميكند و حتي گاه، واژهها در فضاي شعر در چنگ هجويههايي دشنام گون گرفتار ميشوند، به دست شاعري شورشي كه در دايرههاي وحشت مي رقصد و بر جنازه متلاشي خويشتن ترانه سر مي دهد. نكته اينجاست كه همين دشنامها و ناسزاها نيز با صورت بنديهاي ويژه اي همراه ميشود به اضافه موسيقي پر طنين نشات گرفته از ضرب مناسب اوزان و ترجيعهاي تاثير گذار و همخواني هجاها، كه در مجموع شعر احمد مطر را به سبك و سياقي خاص مي رسانند. انگار به تعبيري پارادوكسيكال ميتوان گفت كه احمد مطر در فحش نيز به رعايت ادب مي انديشد و مؤدبانه فحش مي دهد، هر چند گاه ناگزير ميشود كه خود با سه نقطه(...) بر دهانِ شعرش لجام ببندد.
هر شعر احمد مطر نارنجكي است كه جنس واژه و احساس، در دست شاعري از جان گذشته كه چشم در چشم سلاطين و حاكمان عرب مي دوزد و در چشم اندازي از خشم و لبخند - به زيبايي و شاعرانگي - خرمن هستي آنان را به آتش ميكشد. احمد مطر در پاسخ خبرنگاري ـ كه از او ميپرسد: «تو يك رزمنده اي يا يك شهيد زنده؟» - ميگويد: «من رزمنده اي هستم با چندين تُن افكار منفجر شونده، در اعماق وجودم. هر روز با اين افكار خودم را به قصرهاي ستمكاران ميكوبم تا خودم و آنها را يك جا منفجر كنم...».
در ژرفاي درونم
همه غمهايم را جمع ميكنم،
همه شعلههايم را
و همه قافيههايم را
ـ از باروت ـ
و چونان ابري تف آلود
از پلههاي ظلم بالا مي روم
و هر آن چه را كه در دل دارم
وا مي دارم تا شعله بگيرد
و بر مي انگيزم...
و منفجر ميشوم

(گفتگويي بر دروازه تبعيدگاه)

در زمانه مردگان زنده،
كفنها دفتر ميشوند،
جگرها
دوات
و شعر
دروازهها را ميبندد
و ديگر
جز شهيدان
شاعري نيست.

(خواب بر چشم بزدلان حرام بادا)

با اين وصف، شايد بهتر آن باشد كه چون شاكر النابلسي عنوان«شاعر انتحاري» را برازنده قامت احمد مطر و شاعراني از جنس او بدانيم؛ نارنجكها و بمبهاي احمد مطر ـ البته ـ همين شعرهاي اوست، همين پلاكاردها!
شعار زدگي و تلخي دو ضايعه اسفباري هستند كه موجوديت هر شعر سياسي را تهديد ميكنند و به باد مي دهند؛ انگار يارانِغار شعرِ سياسي اند كه در همان آغاز يا نيمههاي راه كمر به قتل شاعرانگي ميبندند تا شعر را به مقاله اي ملال آور و منظوم اندرباب تلخ كاميها بدل كنند، به انضمام چندين و چند خروار نفرين و مرده باد در جغرافياي كبودِ آرمانهاي حرمان زده!
احمد مطر با عنايت به اين هر دو تهديد، از يك سو طنزي رندانه و درخشان و آغشته به نيشخند را در جاي جاي شعرش به كار ميگيرد و از ديگر سو ـ هوشمندانه ـ به مجموعه اي از شگردها و تمهيدات زباني و فرمي دست مي زند تا شعريت پلاكاردها از گزند شعار زدگي در امان بماند و غنايي پنهان در اندام سطرهاي به ظاهر ساده روان شود. او در اين مسير، عناصر بسياري از ميراث و تُراثِ فرهنگي اش را به فضايي امروزي احضار ميكند و دست به مكالمه اي زنده ـ و اغلب موفق ـ با سنت ملي و قومي اش مي زند؛ از متون مقدس گرفته تا نظم و نثر و حكايتها و تعابير عاميانه جاري در زبان مردم كوچه و بازار. از باب مثال يكي از شگردهاي شعري او بهرههاي فرمي از فضاي سُوَر قرآني است در كنار بهرههاي زباني و ذهني فراوان از تمثيلها و تعبيرهاي قرآني كه در اشارهها و تلميحها بازتاب مييابد. شعر «يوسف در چاه نفت» با بهره اي پُر رنگ از قصه يوسف (ع) نمونه اي از اين رويكرد شاعر است .
هفت خوشه سبز از ساليانم
در دست آرزوي خونريز
ميخشكند و ميپژمرند،
با دست راستم
به دوستم شراب مينوشانم
و دست چپم
حكم اعدام را دريافت ميكند،
گورم را ميبينم
چونان شعرهايم ؛
تكه تكه در دست حاكمان
و ممنوع در همه سرزمين ها
... در قعر چاهم مي آسايم
فقرم را مينوشم
- گروگان سرما و سياهي ـ
و كاروانِ رهگذر
از ته مانده پوست و استخوانم
آتش گلولههاي نشانده در سينه ام را
به رايگان خريداري ميكند
و بر سر تخفيف
چانه مي زند...
(يوسف در چاه نفت)
از ديگر نكاتي كه خواننده شعر احمد مطر با گشت و گذاري در پلاكاردها به روشني در خواهد يافت، شكلگيري شعري طنزآميز و سياسي بر زمينه اي از روايتهاي ميني ماليستي است كه به معناي دقيق كلمه در بسياري از شعرها داستانكي منظوم را پديد مي آورد كه به زلالي هر چه تمامتر روايت ميشوند و با مقطعهاي درخشان شان خواننده را غافلگير ميكند.
صورت بستن چنين مؤلفههايي در شعر احمد مطر مسبوق به سابقه شاعر در تجربه كردن عرصه اي متفاوتي چون كاريكاتور، روزنامه نگاري و داستان نويسي است كه چون بركههايي پراكنده در هيات شعري جوشان و خروشان با هم پيوند ميخورد.
چنين ويژگيهايي شعر احمد مطر را آيينه دار صدايي متفاوت در عرصه شعر سياسي عرب معرفي ميكند. شعري كه در «سيفيات» ابو الطيب متنبي شاعر بزرگ عرب ريشه دارد و قرابتها و پيوندهايش با شعر نزار قباني را ـ به ويژه در فُرم و زبان ـ پنهان نميكند، اما بي هيچ ترديد، ذهنيت و زباني مستقل را به رُخ ميكشد تا تاكيدي نو بر اين امر باشد كه شعر ـ اگر شعر باشد ـ هيچ پسوندي روح رهايش را در بند نميكشد و موجوديت اش را به باد نمي دهد.
منبع: پگاه حوزه / شماره 256